فرهنگی سیاسی اجتماعی |
|
دیگر از این همه نیرنگ به تنگ آمــده است با علی لشکر شبرنگ به جنگ آمـده است هان ببینید چه دندان به غضب می سـایند فـاش پیـداست کـه از غیـظ برافـروختـه اند ظـــاهـــرا غصــهء میراث پـیـمـبـــردارند
تــا علــی را مـگـر از مسنـد دیـن بـر دارنـد پس چه در خانه نشستیم؟ علی تنها ماند پـای در معـرض حفـره اسـت، مراقب باشیم
کـوفــه آبستـن کفــر اسـت، مراقـب باشیـم با ولـی باش مگـو راه ولایـت سخــت اسـت
آنکــه هـم پـای ولایـت نـرود بـدبخــت اسـت «اَیْـنَ عَمّــار» کــه تـبـیـیــن حقــایق بکند**
«اَیْـنَ عَمّــار» کــه از دسـت شمــا دق بکند؟ خصم در گوشه نشسته است که تزویر کند
نکـنــد بــاز تــو را فـتـنــه زمـیــن گـیــر کـنــد خـصــم، خـصــم است ولو یار نمــاید خود را
در پــس دیــن تــو انـکــار نـمـــایـد خـــود را نـیــزه نـیــزه اسـت ولـو بـر ســر او قـرآن هـا
کفر کفری است که بر خواستـه از ایمان ها نیزه نیزه است و دراین قائله خون خواهد ریخت
کفر از این سجده بی مغز برون خواهد ریخت دیگر از این همه نیرنگ به تنگ آمــده است هان ببینید چه دندان به غضب می سـایند فـاش پیـداست کـه از غیـظ برافـروختـه اند
پس چه در خانه نشستیم؟ علی تنها ماند
منتظــر بهـر چـه هستیم؟ علـی تنهـا مـاند پـای در معـرض حفـره اسـت، مراقب باشیم
کـوفــه آبستـن کفــر اسـت، مراقـب باشیـم این چه فتنه است که آفت زده ایمــان ها را
«اَیْـنَ عَمّــار» کـه روشـن بکنــد جــان هـا را.
«اَیْـنَ عَمّــار» کــه تـبـیـیــن حقــایق بکند**
«اَیْـنَ عَمّــار» کــه از دسـت شمــا دق بکند؟ نکـنــد بــا شـتـــر مـعــرکــه هـمـــراه شـوی
نکـنـــد مـثـل «بنی ساعده» گـمــراه شـوی خـصــم، خـصــم است ولو یار نمــاید خود را
در پــس دیــن تــو انـکــار نـمـــایـد خـــود را نـیــزه نـیــزه اسـت ولـو بـر ســر او قـرآن هـا
کفر کفری است که بر خواستـه از ایمان ها نیزه نیزه است و دراین قائله خون خواهد ریخت
کفر از این سجده بی مغز برون خواهد ریخت عـد ولی روح ولا خواهد سوخت ماجرای ترورشاختگی هاشمی از زبان عفت مرعشی :"من ميخواستم وضو بگيرم. زنگ خانه را كه زدند، كارگر ما رفت در را باز كرد. آمد، گفت كه دو نفر هستند پيامي از طرف آقاي ناطق نوري براي آقاي هاشمي دارند. آقاي هاشمي گفت: «اسمشان را سؤال كنيد، ببينيد كي هستند». من گفتم حالا اسمشان هرچه باشد، شما از كجا ميشناسيد كه كي هستند. اگر نميخواهي آنها را ببيني، بگو نيايند اگر هم ميخواهي، بگو بيايند. داخل، آنها را دم در معطل نكن. آقاي هاشمي گفتند كه بگو بيايند داخل. من رفتم وضو بگيرم. آن زمان خانه ما خيلي جمعوجور بود. آن خانه را خريده بوديم كه بسازيم، اما چون آقاي هاشمي زندان رفته بود، هيچ فرصتي پيش نيامد تا آن را بسازيم. به همين خاطر رفتم چادر نمازم را بردارم و نماز بخوانم. از مقابل اتاق كه رد شدم، ديدم انگار دو، سه نفر دارند كشتي ميگيرند. تعجب كردم، چون آقاي هاشمي داخل آن اتاق بودند. در را باز كردم ديدم كه ايشان با يك نفر گلاويز شدهاند. يكي از منافقين در اتاق بيشتر نبود. يك نفر هم جلوي در حياط ايستاده بود. پاسدار ما نيز در حياط بود كنار حوض. غروب بود و هوا تاريك شده بود. پاسدار از پشت شيشه ميبيند كه آقاي هاشمي با يك نفر ديگر گلاويز شدهاند. من در را كه باز كردم و اين صحنه را ديدم. رفتم داخل. آن مرد چند بار به صورت آقاي هاشمي زده بود و صورت او سياه شده بود. بعد نفر دوم منافقين با اسلحه وارد اتاق شد. اول فكر كردم كه يكي از پاسدارها براي كمك آمده. اما ديدم نه، اين آدم غريبه است. پريدم جلو. آقاي هاشمي را پرت كردم روي زمين. يادم آمد كه منافقين به سر آقاي مطهري شليك كرده بودند. خودم را انداختم روي آقاي هاشمي و دستهايم را دور سر او گرفتم. اين پدرسوخته نيز هيچ ابا نكرد. دستش را زير دست من آورد و دو تا تير پشت سر هم خالي كرد. يك تير هم زد به ديوار اتاق و از در رفت. احتمال داد كه آقاي هاشمي كشته شده است. او كه رفت، من بلند شدم. ديدم خون از شكم آقاي هاشمي بيرون زده. چادري را كه براي نماز برداشته بودم، دور بدن آقاي هاشمي بستم. فاطمه شروع كرد به جيغ زدن و گريه كردن. گفتم: جيغ نزن، برو ماشين خبر كن. او رفت. خودم هم دويدم داخل كوچه و داد زدم: همسايهها يك ماشين. همسايهها يك ماشين. در حالي كه دو تا ماشين در خانه داشتيم، اما راننده نبود كه بتواند ماشينها را ببرد. آقايي وارد خانه ما شد، گفت: ماشين آماده است. من اول وحشت داشتم. گفتم نكند اين آقا از منافقين باشد. حالم خوب نبود، گفتم: شما منافق نيستيد؟ گفت: نه، خانم من همسايه شما هستم. آقاي هاشمي را بغل كرديم و گذاشتيم توي ماشين. مهدي هم پريد داخل ماشين. من بدون جوراب و كفش سوار ماشين شدم تا برويم به بيمارستان. رفتيم بيمارستان شهدا. تا ما به بيمارستان برسيم، فاطمه از خانه با بيمارستان تماس گرفته و گفته بود كه پدرم تير خورده، بيمارستان را آماده كنيد. در خيابان ما به يك چراغ قرمز طولاني برخورديم. من سرم را از ماشين بيرون آوردم و به پليسي كه سر چهارراه بود، گفتم: چراغ را سبز كن. آقاي هاشمي در اين ماشين است. تير خورده. پليس سريع چراغ را سبز كرد. رسيديم دم بيمارستان. ديديم كه منتظرند. همسايه ما، آقاي هاشمي را بغل كرد و خودش برد به داخل آسانسور. من هم همراهش رفتم. وارد بخش كه شديم، ديديم همه چيز آماده است. آقاي هاشمي را گذاشتند روي تخت. دكترها به من گفتند كه شما برو بيرون. گفتم: من بيرون نميرم. ميترسم و اطمينان ندارم. همزمان دوستان آقاي هاشمي نيز رسيدند. مثل اينكه فاطمه به آنها زنگ زده بود و خبر كرده بود. اولين نفري كه وارد شد، آيتالله ملكي بود. خدا رحمتش كند. گفت تو برو. گفتم: ميروم ولي مراقب آقاي هاشمي باش. از اتاق آمدم بيرون. ديدم خبرنگاران خبردار شده بودند و ميخواستند با من مصاحبه كنند. آقاي لاريجاني آمد پيش من و اطلاع داد كه اينها خبرنگار هستند. من آمدم بيرون تا به خانه تلفن بزنم. يكي از كارمندان بيمارستان يك جفت كفش برايم آورد و گفت: شما اول اين كفشها را پايتان كنيد. من تازه آنجا فهميدم كه كفش به پا ندارم. به خانه تلفن زدم. ديدم هيچ كس جواب نميدهد. سريع آمدم منزل. ديدم مقابل خانه ما جمعيت زيادي جمع شده است. روي پشتبام، داخل حياط و همهجا آدم بود. من ديگر داخل خانه نرفتم. زنعموي بچهها آمده بود و آنها را با خودش برده بود. من دوباره برگشتم بيمارستان. ديدم آقاي هاشمي در اتاق عمل است. جراحي تا آخر شب طول كشيد. دكترهاي آشنا همه آمده بودند. آقاي دكتر ولايتي، دكتر طباطبايي. اما فكر كنم آقاي هاشمي را پروفسور سميع عمل كردند. بعد آقاي هاشمي را به CCU بردند. به ما گفتند كه چيز مهمي نبود. اما بايد تا صبح در CCU باشد. همه از من حال آقاي هاشمي را ميپرسيدند. حتي منافقين هم ميآمدند. هيچكس نميدانست كه تير به كجاي آقاي هاشمي خورده. دكترها به من نگفتند. تا اينكه آقاي مسعود رجوي آمد پيش من گفت كه خانم تا فردا صبح وضعيت هاشمي خطرناك است. پرسيدم: چرا؟ گفت: چون تير به كبد ايشان خورده و پرده ديافراگم نيز پاره شده است. اگر تا فردا صبح اتفاقي نيفتد، انشاءالله حاجآقا زنده ميماند. آقاي هاشمي پانزده روز در بيمارستان بستري شد. در بيمارستان بعد از اينكه حال آقاي هاشمي بهتر شد، خبر دادند كه دكترهاي بيمارستان ميخواهند از ايشان عيادت كنند. همه دكترها و حتي مريضها ميآمدند و از آقاي هاشمي عيادت ميكردند. پاسدارها به يك آقايي مشكوك شدند. ميگفتند كه يك آقايي اينجا در بيمارستان خوابيده، ولي هيچ مريضي هم ندارد. چرا؟ شايد يكي از منافقين باشد و ميخواهد بداند اينجا چه خبر است. در واقع منافقين نميدانستند كه آقاي هاشمي حالش خوب شده. فكر ميكردند كه ايشان فوت كرده، اما ما جور ديگري جلوه ميدهيم. وقتي همه مريضها آمدند و به آقاي هاشمي سر زدند، اين آقا نيز كه پاسدارها به او مشكوك بودند، آمد. يك پسر جواني بود، آمد از آقاي هاشمي عيادت كرد و رفت. وقتي از اتاق بيرون رفت، پاسدارها دنبالش رفتند اما هيچ اثري از او پيدا نكردند. يك روز نيز خانمهايي كه عضو منافقين بودند، آمدند تا با من ملاقات كنند. ميخواستند بفهمند وضعيت آقاي هاشمي چطور است. ترور هاشمی، ابهامات بسیاری است، که به برخی از آنها اشاره میشود:
قسمتی از فیلم سخنرانی سید حمید روحانی: جلوی شایعه را مگر میتوان گرفت؟ مگر نگفتند که حتی این جریان سوء قصدی که به آقای هاشمی شد، دروغه، سوء قصدی نبود؛ آقای هاشمی آمد توی منزلش دید پاسدارها با یکی از اعضای خانوادهاش رابطه دارند و او درگیر شد با آنها و تیر خورد. 1. ترور یک شخص در خانه خودش خطرات بسیاری برای تروریستها دارد. اما چرا برای ترور آقای هاشمی به خانهاش میروند؟ 2. با توجه به ترور آقای مطهری، تنها 25 روز پیش از آن، و سفارش امام به گماردن محافظ برای آقای هاشمی، این همه خوشباوری در پذیرفتن دو ناشناس، کمی عجیب است. 3. یک تیم ترور شلخته چطور توانسته است هم منزل آقای اردبیلی هم منزل آقای بهشتی را در یک روز پایش کنند و به علت نبودن آنها، شرایط منزل سوم را بررسی و برای ترور، مناسب ارزیابی کرده، اقدام به ترور کنند؟ 4. چرا آقای هاشمی در مواجهه با ناشناسی که او را به شدت مضروب میکند، هیچ سر و صدایی نمیکند و از کسی استمداد نمیخواهد؟ 5. در آن خانه "خیلی جمعوجور" چرا سروصدای طبیعی زدوخورد ناشناس و آقای هاشمی به گوش پاسدار، کارگر یا اعضای خانواده آقای هاشمی نمیرسد؟ 6. در فاصله بین رفتن برای وضو گرفتن و احیانا قضای حاجت، و برگشتن برای نماز خواندن، چرا فرد آدمکش فقط چند تا به صورت هاشمی میزنند؟ 7. با زدن توی صورت کسی، در فاصله زمانی اندک، صورت سیاه نمیشود، بلکه اول سرخ میشود و پس از گذشت مدت زمانی سیاه میشود. 8. کمی عجیب است که پاسدار، در درون خانه هاشمی باشد، جای پاسدار، کنار حوض و پایش رفتار اعضای خانواده و مثلا دیدن دستشویی رفتن اعضای خانواده است، آن هم دختران جوان و ... که بیم ریبه است، یا بیرون خانه و پایش رفت و آمدها؟ 9. چرا با اینکه پاسدار، گلاویز شدن پیامرسان و آقای هاشمی را میبیند، اقدامی نمیکند؟ 10. چرا هر دو تروریست مسلح نبودند؟ 11. چرا تروریست گلاویز با آقای هاشمی، حتی سلاح سرد هم نداشته است؟ 12. چرا تروریستی که مسلح است، ابتدا اقدام نمیکند و همکارش را با دست خالی برای ترور میفرستد؟ 13. در آن خانه جمع و جور، کارگر خانه کجاست که اثری از او نیست؟ شاید مشغول قضای حاجت بوده! 14. چرا پس از اقدام خانم مرعشی، باز هم پاسدار، کاری نمیکنند؟ 15. چرا پس از ورود خانم مرعشی به اتاق، و سر و صدا، باز هم پاسدار و کارگر، وارد جریان نمیشوند؟ 16. چرا خانم مرعشی در هیچ جا از پاسدار تقاضای کمک نمیکند؟ 17. خانم مرعشی ابتدا میگوید یک محافظ در خانه بود، بعد میگوید با ورود تروریست دوم، من فکر کردم، یکی از پاسدارهاست، مگر چند پاسدار آنجا بودند؟ 18. به نظر میرسد اسلحه سازمانی پاسداران، کلاشینکف بوده است و اسلحه مناسب برای حمل و ترور، کلت بوده است و دلیلی برای اشتباه گرفتن شخص مسلح وارد شده با پاسدار خانه، از سوی خانم مرعشی نیست. 19. آیا بهتر نیست برای رفع ابهامات مردم، نوع گلوله و اسلحهای که با آن شلیک شده است و گزارش مراکز امنیتی معتبر درباره آن ترور را ارائه کنند، مگر اینکه اصلا بنا به مصلحت، این اطلاعات ثبت نشده باشد؛ یا اسناد سری باشد و حتی مهمتر از انتشار نامه "بمب اتم" رضایی به امام باشد. 20. چرا تروریست مسلح به محض ورود اقدام به قتل هاشمی نمیکند؟ 21. وقتی آقای هاشمی به زمین میافتد و بانو مرعشی خود را به روی او میاندازد، چگونه دو مرد، آن هم یکی مسلح، در برابر یک زن ـ آقای هاشمی که در زیر خانم مرعشیند و قدرت انجام کاری نداردند ـ ناموفق عمل میکنند؟ 22. چرا بعد از اینکه ناشناس دوم وارد میشود و خانم مرعشی هاشمی را میاندازد، و تمام این وقایع به شدت غیرطبیعی است، باز هم پاسدار ادعا شده، مشغول تماشاست؟ 23. چرا در طول این جریانات پر سر وصدا اثری از هیچ یک از سایر اعضای خانواده هاشمی نیست؟ 24. خانم مرعشی ادعا میکند که من دستانم را دور سر آقای هاشمی گرفتم، بلافاصله میگوید: این پدرسوخته ابا نکرد، دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر خالی کرد، اما بعدا میگوید خون از شکم آقای هاشمی بیرون زد، بالاخره در زیر دست ایشان، شکم آقای هاشمی بود یا سر وی؟ 25. اگر یک زنی روی یک مردی بیفتد و دستش را دور سر او حلقه کند، امکان اینکه تیر به شکم مرد بخورد، در هر حال بسیار اندک است، اگر مرد رو به زمین است، که احتمالش صفر است، و اگر رو به بالاست، باید زن را کاملا یا تا شکم از شوهر جدا کنند و لازمه این کار این است که سر مضروب بدون همان حفاظ ادعایی (دست خانم مرعشی) شود و دیگر نیازی به شلیک به بدن نیست. پس شلیک به بدن با فرض گفته شده، تقریبا محال و نیز غیرمعقول است. 26. اگر کسی با دست سر دیگری رابپوشاند، دور سر را میپوشاند و مغز سر سیبل خوبی برای شلیک است؛ و اگر با سرو سینه و دست، سر هاشمی را پوشانده است، شلیک به شکم از زیر دست، ادعایی غیر قابل فهم است. 27. چرا خانم "عفت" مرعشی، حتی یک پدر سوخته هم نثار پاسدار ماست! یا بیخیال یا همدست با تروریستها نمیکند؟ انتظار ادب اسلامی و عفت کلام از خانم "عفت" مرعشی بیش از این است. البته در سرتاسر این جریان سنگین، متاسفانه هیچ اثری از خدا یا توکل یا توسل به اهل بیت و حتی آن نمازی که آماده خواندنش شده بود، نیست. جریان را انگار از یک انسان دهری میشنوید! 28. چرا حتی پس از شلیک تیر، پاسدار مسلح به معرکه وارد نمیشود؟ یا در آن خانه خیلی جمع و جور، نمیتواند از کنار حوض خود را به اتاق برساند؟ 29. چرا کارگر یا سایر اعضای خانواده با صدای تیر، برای دستگیری تروریست شلخته، اقدامی نمیکنند؟ 30. چرا با صدای جیغ و داد و آشوب ترور، هیچ همسایهای بیرون نمیریزد؟ تا این مردم فداکار، تروریستها را دستگیر کنند؟ 31. چرا تروریستها فقط دو تیر به سمت آقای هاشمی شلیک میکنند؟ آیا با خشاب خالی به سراغ آقای هاشمی آمده بودند؟ یا آدمکشها با شلیک دو تیر در شکم هاشمی، به قتلش مطمئن میشوند اما مایلند که 60 تیر برای ترور شهید آیت شلیک کنند؟ 32. مگر یک زنی که روی یک مرد تیر خورده افتاده است، چقدر قدرت واکنش در برابر دو مرد داشته که آنها یک تیر به دیوار میزنند؟ 33. چرا فرقانیها، در نشانه رفتن مغز شهید مطهری در خیابان، موفقند اما از فاصله چند سانتیمتری به جای سر،به کبد هاشمی میزنند؟ 34. چرا تروریستها اول به مانع؛ یعنی خانم مرعشی شلیک نکردند یا با مشت یا لگد محکم، مانع را از شوهر مجروحش جدا نکردند و بعد یک تیر را وسط قلب یا مغز سوژه نزدند؟ چرا دستپروردگان شیطان، فاطمه زهرا را از علی جدا کردند ولی نتوانستند، عفت مرعشی را از شوهرش جدا کنند؟ 35. چرا همه میآیند دم خانه هاشمی، جز صدا و سیما برای فیلم برداری آثار به جا مانده از ترور؟ 36. چرا در حین فرار تروریستها، پاسدار اقدام به شلیک به سمت آنان نمیکند و این شلختهها، بی هیچ هزینهای موفق به فرار میشوند؟ شاید خود پاسدار، برای نجات هاشمی از دست آقای ... که مشغول کتک زدن وی بوده است، وارد فضای خصوصی خانه شده است، و با عجله تیری شلیک کرده است، و تیر به آقای هاشمی خورده است، یا برخی احتمالات دیگر. 37. چرا با اینکه دو نفر (هاشمی و ضارب) مشغول زد و خورد بودند، و فاصله زیادی هم نبوده است که دو نفر را سه نفر ببینی، خانم مرعشی، انگار تسلیم پسزمینه و ناخودآگاه ذهنش میشود و میگوید، "دو سه نفر" ؟ آیا واقعا سه نفر بودهاند؟ یعنی هاشمی و ضارب و پاسداری که قصد میانجگیری بین آقای ... و هاشمی را داشته است؟ 38. چرا از هیچکس به عنوان شاهد ماجرا یا فرار منافقین یا ... نام برده نمیشود؟ 39. آیا پاسدار آقای هاشمی و کسانیکه او را گزینش و به ماموریت فرستاده بودند، به جرم عمل نکردن به وظایف اولیه خویش در طول فرایند عجیب ترور، به عنوان خائن یا افراد مشکوک، تعلیق یا محاکمه شده است؟ 40. فاطمه تا قبل از تمام شدن ماجرا کجا بود؟ چرا ناگهان در وسط معرکه است و از نبود قبلی و نحوه آمدنش سخنی نیست؟ 41. چرا به کارگر یا پاسدار نمیگوید برو ماشین خبر کن؟ 42. چرا به پاسدار نمیگوید که تروریست را دنبال کن؟ این فضای گفتاری خانم مرعشی، با خانه خالی از کارگر و پاسدار و سایر اعضاء خانواده، بیشتر هماهنگ است، شاید هم پاسدار زودتر فرار کرده است؛ یا به دلیل ... یا به سبب ترس! 43. چه خانه جمع و جوری بوده است که جای پارک دو تا ماشین هم داشته است؟ شاید بهتر بود هاشمی مجروح را در ماشین خودشان می گذاشتند و دنبال یک راننده می گشتند، چون زمان به زیان آنان سپری می شد. 44. مهدی کجا بود که ناگهان پیدا شد؟ اگر در خانه بود، چرا خبری از او نبود و اگر نبود، چرا از آمد او خبر نمیدهید و مثل کسی که در خانه بوده است از او صحبت میشود؟ باز هم اثری از کارگر و پاسدار نیست! 45. آیا مهدی در آن موقع رانندگی بلد نبود (کمی بعید است) یا گواهینامه نداشت و پایبندی به قانون و شرع داشت؟ (که بعید است؛ چون) در حالیکه فتوای امام و مراجع تقلید، بر لزوم پوشش پا از نامحرم است، آیا خانم با "عفت" یک روحانی درجه یک نظام، در خانه و در جلوی پاسدار و کارگر، بدون جوراب بوده است؟ (یادآور میشود تا لحظهای که ایشان و پاسدار در جلوی حوض به اتاق نگاه میکنند، شرایط عادی بر خانه حاکم است نه اصظرری) که میگوید من بدون کفش و جوراب سوار ماشین شدم. 46. مگر یک پلیس در فاصله سبز شدن طبیعی چراغ، با ترافیک کم آن زمان، میتواند چراغ را سبز کند؟ مگر چراغها را با کنترل سبز و سرخ میکردند؟ 47. اگر منتظر بودند چرا با برانکارد و دکتر به استقبال شما نیامدند و همسایه شما، هاشمی را بغل کرد؟ 48. چطور این همه آدم در خانه بودند و کسی تلفن جواب نداد؟ قدری عجیب است. 49. خانم مرعشی در جایی میگوید که منافقین هم به عیادت میآمدند و از زنان منافق که پیش خودش آمدند میگوید و از مسعود رجوی نقل قول میکند؛ و در جای دیگر، پاسداران را به یک نفر مشکوک معرفی میکند و حدس میزند که منافق باشند؛ شاید هنوز هم خانم مرعشی نمیدانند که مسعود، سرکرده منافقین بوده است. جالب است که انسان کثیفی چون رجوی مرتد و منافق، آرزوی سلامت ایشان میکند! - منافقین بارها در اعترافاتشان گفتند که هاشمی رابط منافقین با روحانیون بوده است . -گلاویز شدن دومنافق باهاشمی و کشتی گرفتن با وی در صورتی که منافقین در کمترین زمان وفرصت تررورخودر را باموفقیت انجام می دادند. -شلیک 3 تیر در فاصله نزدیک واینکه هیچ کدوم به هدف نخورده است. -رابطه خانوادگی هاشمی وازدواج دخترانش با منافقین -در گیر شدن از نزدیک وکتک کاری با مشت ولگد در صورتی که منافقین مسلح بودند. موارد حکایت از مشکوک شدن وصحنه سازی وخط گم کردن دارد. بسم الله الرحمن الرحیم اما زائران كشورها كه یقینا با كنترل و ارعاب دولتها و حكومتهایشان به مكه سفركرده اند، جای دوستان و برادران و حامیان و همسنگران واقعی خود را در میان خودخالی خواهند یافت. آل سعود برای پرده پوشی جنایات هولناك سال گذشته خود وهمچنین توجیه صدعن سبیل الله و منع حجاج ایرانی از ورود به حج، زائران را زیر بمباران شدید تبلیغات خود قرار خواهد داد؛ و آخوندهای درباری و "مفتی "های خودفروخته -لعنه الله علیهم - در كشورهای اسلامی خصوصا حجاز توسط رسانه ها و مطبوعات دست به نمایشها و سخنرانیها زده و عرصه را بر تفكر و تحقیق زائران درباره فهم و درك فلسفه واقعی حج و نیز پی بردن به ماجرای از پیش طراحی شده شیطان بزرگ در قتل میهمانان خدا تنگ خواهند نمود. و مسلم در چنین شرایطی رسالت زائران بسیار سنگین است .بزرگترین درد جوامع اسلامی این است كه هنوز فلسفه واقعی بسیاری از احكام الهی رادرك نكرده اند؛ و حج با آنهمه راز و عظمتی كه دارد هنوز به صورت یك عبادت خشك و یك حركت بیحاصل و بی ثمر باقی مانده است . |