فرهنگی سیاسی اجتماعی |
|
آیت الله محسن حیدری نماینده مردم خوزستان در مجلس خبرگان رهبری با اشاره به هشدار رهبر معظم انقلاب درباره پروژه نفوذ دشمن و تأکید ایشان بر ضرورت باور کردن این دسیسه دشمن، گفت: یکی از عواملی که سبب شده هنوز برخی این نقشه آشکار دشمن را باور نکنند و به تمسخر آن بپردازند ساده لوحی آنان است.
این افراد کسانی هستند که به راحتی فریب می خورند و مسائل را حمل بر صحت می کنند و متأسفانه دشمن را جدی نمی گیرند اما برخی دیگر از نظر فکری مشکل دارند و دشمنانی همچون آمریکا، اسرائیل و غرب را دشمن نمی دانند. این افراد به نوعی حالت غرب زدگی دارند و از نظر فکری وابسته به دنیای غرب هستند اگر چه در داخل ایران باشند و حتی صاحب منصب و مسؤولیت باشند. دسته دیگری از افراد مزدور و خود فروخته هستند و به نوعی جاسوس دشمن محسوب می شوند، دشمن در چنین افرادی نفوذ کرده است؛ از این رو این دسته مسأله نفوذ دشمن را تمسخر کرده و دشمن را بزک می کنند تا بدین وسیله مردم اغفال شوند.
نماینده مردم خوزستان در مجلس خبرگان رهبری با بیان این که متأسفانه افراد خودفروخته عالما و عامدا دشمن را بزک کرده و سعی در توهم جلوه دادن مسأله نفوذ دارند، ابراز داشت: در این دسته از افراد بحث ساده لوحی مطرح نیست بلکه فعالیت های آنان نشأت گرفته از خود فروختگی و جاسوسی نسبت به دشمن است.
کسانی که غرب زده هستند انحراف فکری داشته و غرب را خوب می دانند.گروه سوم چه بسا غرب را خوب ندانند اما به سبب هواهای نفسانی خود را فروخته و برای گرفتن جیره و مواجب چنین کارهایی می کنند.
تخطئه بسیج و نیروهای ارزشی تکمیل پروژه نفوذاست نیروهای بسیج و افراد حزب اللهی افرادی با بصیرت و حساس بوده و از نظر فکری در نقطه مقابل غرب قرار دارند و در برابر نفوذ دشمن مقاومت و ایستادگی می کنند.
طرفداران نفوذ دشمن یا کسانی که دشمن را دشمن نمی دانند و نفوذ را تمسخر می کنند نیروهای ارزشی و بسیجی را مزاحم خود می دانند، برای این که این افراد نیروهای ارزشی را از سر راه خود بردارند با انواع تهمت ها و چماق ها سعی در تضعیف نیروهای بسیجی دارند.
برخی به بهانه اعتدال و میانه روی درصدد هستند تا نیروهای ارزشی را از گردونه خارج کنند، متأسفانه با بهانه ها واهی نیروهای بسیجی و انقلابی را تندرو و افراطی می خوانند.
هر چند ماه یکبار مسواکتان را عوض کنید. اشتباه ۱: مسواک را زیاد به دندانتان فشار میدهید
برای اینکه بیش از حد با مسواک به دندانها یا لثهتان فشار نیاورید بهتر است مسواک را بین انگشت اشاره و انگشت شست قرار دهید و از سایر انگشتان یا قسمتهای دیگر دستتان استفاده نکنید.
اشتباه ۲: بلافاصله بعد از خوردن مسواک میزنید
اینکه بعد از غذا خوردن به سرعت مسواک میزنید باعث صدمه به مینای دندانتان میشود. سعی کنید چند ساعت بعد از خوردن مسواک بزنید.
اشتباه ۳: بعد از اینکه مسواک میزنید غذا میخورید
سعی کنید بلافاصله بعد از اینکه مسواک میزنید غذا نخورید زیرا این کار اثر مسواک زدن را از بین میبرد.
اشتباه ۴: زمان مسواک زدن خود را اندازه نمیگیرید
سعی کنید زمان مسواک زدنتان را اندازه بگیرید. برای این کار میتوانید دهانتان را به دو قسمت تقسیم کنید و هر قسمت را به مدت ۳۰ ثانیه مسواک بزنید.
اشتباه ۵: از نخ دندان استفاده نمیکنید
فراموش نکنید همان قدر که مسواک زدن مهم است، کشیدن نخ دندان نیز مهم است. سعی کنید از نخ دندان استفاده کنید زیرا استفاده از نخ دندان در کنار مسواک زدن میتواند سلامت کلی دندانها را تامین کند.
اشتباه ۶: فکر میکنید مسواکهایی با برسهای سخت بهتر هستند
اینکه برس مسواک شما سخت باشد دلیلی از خوب بودن مسواک نیست. بلکه مسواکهایی با برسهای نرم، بهترین مسواک محسوب میشود. مسواکهای سخت به دندانها صدمه میزنند به همین دلیل دندانپزشکان برسهای نرم را برای مسواک زدن پیشنهاد میکنند.
اشتباه ۷: زبانتان را مسواک نمیزنید
اگر میخواهید بوی دهانتان از بین برود، زبانهایتان را هم مسواک بزنید. اگر مسواک زدن زبان باعث ایجاد میشود که شما احساس تهوع کنید، سعی کنید وقتی مسواک میزنید هوای درون دهانتان را بیرون دهید. به این صورت حالت تهوعتان از بین میرود.
اشتباه ۸: لثهتان را مسواک نمیزنید
خط لثه یکی از مهمترین قسمتها در مسواک زدن است پس مسواک زدن آن قسمت را فراموش نکنید.
در اخر مطمئن باشید که مسواکتان تمیز است و آن را در فضای تمیزی و به دور از دسترسی کودکان یا حیوانات قرار دهید. فراموش نکنید که قسمت برس مسواکتان را بپوشانید. در غیر این صورت باکتریها را به دهانتان راه میدهید. تراب حقشناس و حسین روحانی، دو عضو سازمان مجاهدین خلق که وظیفه برقراری ارتباط با روحانیت و امام خمینی را برعهده داشتند، - نامهای مفصل از هاشمی رفسنجانی درپشتیبانی وتایید منافقین به امام خمینی که نسخهای از آن را خودم (تراب حق شناس )به نجف بردم. در این نامه نویسنده نه تنها از مجاهدین خلق بلکه از فدائیان خلق بهخصوص رفیق شهید مسعود احمدزاده) به خوبی یاد کرده حسین روحانی، دیگر رابط سازمان مجاهدین خلق با امام خمینی نیز درباره نظرات هاشمی نسبت به سازمان و امام و شکل صحیح مبارزه میگوید: «در سال ۱۳۵۴ همین آقای هاشمی رفسنجانی به رفیق تراب [حقشناس] در دمشق گفته بود، وضع در داخل کشور طوری است که حتی اگر آقای خمینی هم حرفی بزند، تا مجاهدین آن را تایید نکنند [فرمان امام] اجراشدنی نیست!» هاشمی درکتاب خود«ما در سال ۴۹ با دوستان همفکرمان تصمیم گرفتیم که یک حزب مخفی اسلامی تاسیس کنیم. برای توسعه مقدمات کار را انجام دادیم و هسته مرکزی را درست کردیم، کار شعبهها و تشکیلات فرعی را داشتیم آغاز میکردیم که مبارزه مسلحانه علیه رژیم محمدرضا پهلوی آغاز شد. جرقه اولی در سیاهکل از طرف کسانی شروع شد که بعدا به نام فدایی خلق شناخته شدند. چند ماه بعد در شهریور گروه دیگری کشف شد که آن گروه بعدا به نام مجاهدین خلق نامیده شدند. وقتی که گروه دوم کشف شد و خبر دستگیری گروهی از جوانان مسلمان منتشر گردید، بعضی از دوستان من مطرح کردند که باید از این گروه حمایت کرد و چیزهایی از آنها گفتند که من نمیدانستم. ما تصمیم گرفتیم که فعلا از آنها حمایت کنیم که در زندان، رژیم نتواند آنها را نابود کند و تبلیغات وسیعی که شروع شده بود را خنثی کنیم. قرار شد که جبهه پشتیبانی از آنها تشکیل شود. ما تا آن تاریخ چیزی را غیر از آن جمعی از جوانان مسلمان با صفات و خصوصیاتی که برادران میگفتند که گروه وسیعی داشتهاند و دستگیر شدهاند چیزی نمیدانستیم. البته مقر کارهای سیاسی فکری ما در مدرسه رفاه بود و در مدرسه رفاه خانمهایی کار میکردند که معلوم شد با آن گروه منتسب بودند و یکیشان همسر یکی از رهبران گروه بود، همسر محمد حنیفنژاد. این خودش باعث شد ما بیشتر در جریان کار آنها قرار بگیریم. یکی از کارهای ما این بود که نامهای به خارج بنویسیم و از گروههای خارج استمداد کنیم به کمک اینها بشتابند... [ساواک] من را آوردند قزلقلعه. در آنجا جمع زیادی از مجاهدین خلق و فداییان خلق و ستاره صبح و چه و چه، ۱۶ گروهی که اکثرشان میخواستند مسلح کار بکنند بودند و برای ما محیط جالبی بود برای آشنا شدن با افکار نو. من چندمین بار زندانم بود... این بار زندان برای ما جلوه دیگری داشت. اکثرا جوان نیرومند و پرخروش، پرجوش و شلوغ و برای اولین بار زندانها مملو از نشاط و شور و زندان در وضع دیگری و ما هم در شرایط جدید با این آقایان آشنا شدیم.»(۳) هاشمی در همکاری با آنها می گوید. شاید بتوان این اقدام را اولین اختلاف عملی هاشمی با امام خمینی و آیتالله مصباح دانست. هاشمی درباره ماجراهای پس از کشته شدن احمدرضایی در سال ۱۳۵۰ مینویسد: « موقعی که مرحوم احمد رضایی را شهید کردند.(۴) در قزل قلعه برای آنها فاتحه گرفتند و من در زندان برای آنها سخنرانی کردم که همان سخنرانی باعث شد که من را از قزل قلعه منتقل کردند به عشرتآباد. در آن سخنرانی از مقام شهید که صحبت میکردم روایتی نقل کردم که شهید وقتی که به زمین میافتد ملائکه به دستور خدا به استقبالش میآیند و با چه تشریفاتی او را میبرند و در بهشت جوار خدا با چه نعمتهایی، با حورالعین و ملائکه مقرب و انواع نعم منعم است. نکته ظریف اما پرمعنای این خاطره هاشمی، استفاده از تعبیر «شهید» برای احمد رضایی در نقل خاطره در سال ۱۳۶۰ و زمانی است که ماه ها از رودررویی منافقین با جمهوری اسلامی می گذرد و یکی از خواهران رضایی همسر موسی خیابانی نفر دوم مجاهدین خلق است. به تعبیر دیگر گویی هاشمی هنوز سخنان امام مبنی بر التقاطی بودن اندیشه مجاهدین خلق از ابتدا را قبول نکرده و تلویحا اقدامات گذشته خود را درست می داند. علیرغم این اختلافات در اصول، هاشمی در ادامه خاطراتش روند همراه شدنش با سازمان مجاهدین خلق را تعریف میکند. از این خاطرات مشخص میشود بخش عمده تاثیرپذیری هاشمی از مجاهدین مربوط به یکی از مقاطع زندان و همکلامی با مجاهدین است: من ۷ ماه زندان بودم. آمدم بیرون با تصمیم به این که از این آقایان [مجاهدین] تا به آخر حمایت کنم. همان روزهای اول که آمدم در قم تحصنی بود از طرف خانمها به نفع افراد این آقایان که زیر محاکمه بودند در منزل اقای شریعتمداری. من همسرم را فرستادم قم برای حمایت آنها...»(۶) مرور این خاطرات هاشمی میتواند دو نکته را روشن کند. اول این که سازمان مجاهدین خلق از بدو تاسیس و پیدایش دارای تفکرات التقاطی بود و این گونه نبود که در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی تغییر ماهیت داده باشد. پیشینه گرایشهای التقاطی و فرصتطلبانه در سازمان مجاهدین خلق حتی به روزهای تاسیس سازمان نیز میرسید. به طور مثال در جزوه «استراتژی» که در سال ۱۳۵۱ منتشر شد و به رضا رضایی منتسب بود، تلفیق گرایشهای مارکسیستی و اسلامی اینگونه بیان شده بود: «هنر و خلاقیت پیشتاز در این است که محتوای واقعی فرهنگ انقلابی جهان (مارکسیسم لنینیسم) را در قالبهای از پیش موجود (اسلام) برای توده عرضه کند و یقین داشته باشد که این عمل انقلابی است که امکان یا عدم امکان این روش را اثبات خواهد کرد.» نکته دوم آن است که در ایامی که روحانیون درصدد ارتباطگیری با مجاهدین بودند، سازمان تفکرات التقاطی خود را بروز کرده بود و همان طور که آقای هاشمی اذعان کرده با علم به التقاطی بودن مجاهدینخلق و حتی بحث با آنها بر سر اصول اعتقادی، حاضر به تایید و همراهی با آنها شده است. این موضوع، به تنهایی تاییدی بر عملکرد امام خمینی و آیتالله مصباح در مواجهه با مجاهدین بود. هاشمی رفسنجانی در ادامه خاطراتش به این موضوع اشاره کرد که در سالهای اولیه همکاریاش مطلع شد که امام خمینی از نجف حاضر به تایید آنها نیست. با این حال هاشمی با خوشبینی و اعتمادی که به مجاهدین داشت، مشی امام خمینی را پی نگرفته و همکاری خود با مجاهدینخلق را ادامه داد. اگر در مبارزه با رژیم شاه، امام را معیار قرار دهیم به راحتی مشخص می شود چه کسی از خط صحیح مبارزه خارج و رویگردان شده و چه کسی بر مشی امام وفادار مانده است! کار به جایی رسید که هاشمی رفسنجانی برخی فعالیتهای مستقل نهضت اسلامی امام خمینی را به حالت نیمهتعطیل و تعطیل در آورد و با برطرف کردن تمامی موانع از سر راه سازمان مجاهدین خلق، بستر همواری برای رشد و اعتبار گرفتن مجاهدین در میان طیف مبارزین فراهم کرد: «آن سازمانی که خودمان تاسیس کرده بودیم، فکر کردیم اگر آن را ادامه بدهیم نیروها متفرق میشوند و بهتر این است که آن را تعطیل کنیم و بگذاریم که آن سازمان مبارزه مسلحانه مسلمانهای دیگر که همان مجاهدین بودند رشد کند. در ماههای اول مواجه شدیم با این که از نجف امام اینها را تایید نمیکند. شاید اوایل سال ۵۲ بود... آقای محمدعلی رجایی رابط من بود با اینها. ایشان خبر آورد که در نجف امام وقتی کتابهای اینها را خواندهاند به رابطشان فرموده است اینهایی که در این کتابها است، حرفهای دکتر تقی ارانی است. دکتر تقی ارانی یکی از ایدئولوگهای معروف حزب توده بود که هرچه مطلب فلسفی کمونیستها در ایران دارند -تا مدتی قبل لااقل- بهترینش مال دکتر تقی ارانی است. بعدیهایش هم خیلی مهم نیست. البته خوب چیزهای نوی هم هست اما اصول فکر را او در ایران رواج داده. امام فرموده بودند اینها که حرفهای دکتر تقی ارانی است. پس شما مسلمانها چه دارید و بعد آنها وحشت کرده بودند. هاشمی در ادامه توضیح میدهد که وی تا سال ۵۴ منتظر اسلامی شدن کتابهای مجاهدین بود که متوجه شد سازمان از افراد مارکسیست نیز عضوگیری کرده است و نهایتا سازمان مجاهدین خلق در سال ۵۴ اعلام میکند که ایدئولوژی خود را رسما به مارکسیسم تغییر داده است. هاشمی در این دوره نیز دستبردار نبود و پس از گفتوگوهای مفصل با مجاهدینی نظیر بهرام آرام و تراب حقشناس، وی از مجاهدین ناامید شده و از این مقطع تمامی همکاریهای خود را قطع میکند. اصرار آقای هاشمی رفسنجانی بر جلب حمایت شخصیتها برای سازمان مجاهدین خلق پیش از انقلاب اسلامی، موضوعی بود که به صورت یکی از مشهورات دوران مبارزه در میان فعالان نهضت درآمده بود، چنانکه در جلد ضمیمه خاطرات پیش از انقلاب آقای رفسنجانی که به پرونده ساواک ایشان اختصاص دارد، در یک سند ساواک متن کامل نامه آقای هاشمی به امام برای جلب حمایت ایشان از سازمان مجاهدین خلق درج شده است. در بخشی از آن نامه آمده بود: «بدون کوچکترین تردید بپذیرید که نهضت مقاومت مسلحانه و اقدامات پارتیزانی ایران کاملا حقیقی، ریشهدار، اصیل و متکی به جوانان فداکار و پاک و بیآلایش است و دامنه آن به قدری وسیع و همهجانبه است که به موجب اطلاعات موثق تاکنون حدود ۷۰۰ نفر از پارتیزانها و گروههای وابسته به آنان دستگیر شدهاند و نهضت با این همه زندانی و تلفات به صورت روزافزون در توسعه است و هر روز در تهران و شهرستانها حوادث مهمی رخ میدهد. مهم این که اکثریت نزدیک به تمام این گروه، تحصیلکرده و شاغل هستند. ضمنا برخلاف ادعای دستگاه تاکنون سند محکمی به دست نیامده که این نهضت ریشه مارکسیستی و کمونیستی داشته باشد. از جوانان مسلمان و متدین هم خیلی سراغ داریم که به این جرم دستگیر شدهاند و جمعی از آنها که اعدام شدهاند در ساعات پیش از اجرای حکم اعدام جلسه دعا و قرآن و توجه به خدا داشتهاند. در زندان به تازگی گروه دیگری به دام دستگاه افتادهاند که به کلی بر اساس اسلام و مذهب تشکیلاتی داشتهاند و گویا حدود ۴۰ نفر تاکنون دستگیر شدهاند و دستگیریها ادامه دارد. اینها جوانان مسلمان، تحصیلکرده، فداکار، مومن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهانبینی اسلام و صددرصد مذهبی و تا آنجا که ما اطلاع پیدا کردهایم، خالی از نقاط ضعف هستند، بیشتر مهندس، دکتر، قاضی و دبیر و تقریبا همگی دارای شغلهای مهم و حساس بودهاند و هستند. گویا بعضی از اینها با شما آشنا و احیانا مرتبط هم باشند. گرچه دستگیری جمعی از آنها مایه تاسف است، کشف این مطالب به مبارزات مذهبیها اعتبار و ارج داده. اگر ممکن باشد [و] صلاح بدانید، اقدامی جهانی برای نجات این گروه مجاهد و مومن بفرمایید که در داخل و هم در خارج تایید و تقویت اینها محسوب شود، خیلی موثر و باارزش خواهد بود.» با بررسی سیر برخورد هاشمی رفسنجانی با سازمان مجاهدین خلق پیش از انقلاب و مقایسه آن با برخورد امام خمینی، تفاوتها و اختلافات عمیق و ریشهداری در این برخوردها مشاهده میشود. همین تفاوتها در تعریف عبارت «مبارزه» نیز به چشم میآید. مبارزه در نگاه آقای هاشمی با عملزدگی و اقدامات پرسر و صدا عجین شده است، حال آن که امام معتقد بود مبارزه از مسیر آگاهیبخشی به مردم و آماده کردن اذهان جامعه عبور میکند. این اختلافات منجر شد تا آقای هاشمی در سازمان مجاهدین خلق ذوب شود و تمام روحانیون از جمله امام خمینی و آیتالله مصباح را برای این همکاری بسیج نماید ولی در نقطه مقابل امام خمینی و آیتالله مصباح حاضر نشوند با مجاهدین ذرهای همکاری و همراهی کنند؛ آقای هاشمی مجاهدین خلق را «جوانان مسلمان، تحصیلکرده، فداکار، مومن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهانبینی اسلام و صددرصد مذهبی و خالی از نقاط ضعف» بداند و امام خمینی آنها را «مادیگرا، فریبنده و منافق» خطاب کنند. در نهایت هم سادگی جناب آقای هاشمی رفسنجانی و برخی همفکرانشان در حمایت از مجاهدین خلق هچ سود و فایده ای نصیب نهضت و جریان مبارزه نمی کند و آنها ذره ای به سمت انقلاب جذب نمیشوند. بلکه تنها نتیجه آن همان سخن امام یعنی «فریب خوردن» و سوء استفاده از عناصر مبارز است. نکته پایانی این است که افراد زیادی از پیروان امام خمینی در برههای از تاریخ پیش از انقلاب اسلامی در دام فریب مجاهدین خلق افتادند، لیکن پس از آگاهی از نقاب نفاق، از سازمان رویگردان شدند و کلیه همکاریهای خود را قطع کردند. در این میان بجز معدود افرادی، هیچ یک از این افراد، دیگران را متهم نکردند که چون به مجاهدین نپیوستند، انقلابی نیستند و با مبارزه مخالف بودند. اقدامات پرسر و صدا و عملگرایی نشانی از حرکت صحیح نیست و افرادی که با این رویکرد پیش رفتند، دلیل بر مبارزه صحیح آنها نیست. در پایان باید یادآور شد که ملاک صحیح بودن مسیر مبارزه تنها و تنها خط امام خمینی است و حالا بهتر می توان قضاوت کرد چه کسانی از مبارزه به سبک امام خمینی رویگردان شده و چه کسانی بر مشی مبارزاتی ایشان وفادار ماندند... (۴) احمد رضایی از اولین کشتهشدگان سازمان مجاهدین خلق بود که از قضا رده تشکیلاتی بالایی نیز داشت. بسیاری از آموزههای التقاطی سازمان منسوب به احمد رضایی است و شهید دانستن وی از جانب آقای هاشمی جای تامل دارد. آقای هاشمی در قسمت دیگری از این خاطرات، رضا رضایی دیگر عضو التقاطی سازمان مجاهدین خلق را نیز شهید خطاب میکند. ماجرای حمایت مسعود رجوی، رییس گروهک تروریستی منافقین در اردیبهشت سال ۹۲ از حضور آقای هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری رهبر معظم انقلاب از آقای مصباح به عنوان «مطهری زمانه» یاد کردند روایتی نادرست و تکراری وکذب
هاشمی بابیان خاطره ی کذب وتحریف شده ازدیدار خود با آیتالله مصباح درسال 46تعریف کرد که در آن، آیتالله مصباح یزدی از همکاری با مبارزین استنکاف کرده است.
نقل قول کذب هاشمی : «دو نفری -به اتفاق آقای خامنهای- صبحانه رفتیم منزل آقای قدوسی. این آقا هم آنجا بود. نشستیم تا ظهر با او بحث کردیم تا قانعش کنیم برای ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من این مبارزه را حرام میدانم! به جامعه مدرسین هم گفتهام، مبارزه با شاه حرام است! آقای خامنهای از او پرسیدند: دلیلت چیه؟ آن آقا در جواب گفته بود: مبارزهای که مجاهدین و چپیها در آن باشند، حرام است! آقای خامنهای هم به تلخی به او گفته بود: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن ولی لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن!... رهبری از سال ۴۶ تا سال ۵۷ با آن آقا یک کلمه هم حرف نزد!»[۱]
اسناد شهادت میدهند!
در صورتی که واقعیت این بود که وقتی هاشمی به علامه مصباح پیشنهاد همکاری با گروه های مارکسیستی ومنافقین (مجاهدین)برای مبارزه مشترک با رژیم پهلوی می دهد علامه مصباح این پیشنهادهمکاری با گروه های مارکسیستی را نمی پذیرد ومی گوید همکاری با گروه های الحادی حرام است .
در مقابل،برخی مورخین و سیاسیون واکنش نشان دادند و این قبیل اظهارات را تحریف تاریخ دانستند. سیدحمید روحانی، نویسنده کتاب «نهضت امام خمینی» و رئیس سابق مرکز اسناد انقلاب اسلامی بود در این خصوص گفت:
«اظهارات آقای هاشمی اگر درباره آیتالله مصباح بوده باشد، واقعیت ندارد چرا که درباره سابقه مبارزاتی ایشان چندین جلد کتاب نگاشته شده است و حتی اسناد زیادی از سوی ساواک درباره آقای مصباح منتشر شده است. آقای مصباح از شاگردان ممتاز و مبارز حضرت امام بود که از آغاز نهضت مبارزه، امام را یاری کرد... آیتالله مصباح از ارکان اصلی جامعه مدرسین بوده و هستند و در تمام رخدادهای مبارزه نقش خود را به خوبی ایفا کردند و این که آقای هاشمی حرف دیگری میزند، کذب محض است. یکی از اختلافات آقای مصباح و هاشمی درباره سازمان مجاهدین یا همان سازمان منافقین بود. آیتالله مصباح بنا به بصیرتی که داشتند، حمایت از سازمان مجاهدین (منافقین) را حرام میدانستند اما آقای هاشمی در برههای برخلاف نظر آقای مصباح بعضا از این گروه حمایت میکرد. لذا آقای مصباح حمایت از این سازمان را حرام میدانست، نه مبارزه با شاه را... وقتی نشریه بعثت منتشر میشد، آقای مصباح به دلیل آن که این نشریه را آلوده به تفکرات آقای شریعتمداری میدانست تصمیم گرفت نشریه انتقام را منتشر کند که در این زمینه اصطکاک بین آقای هاشمی و مصباح به وجود آمد که مشخص شد که نظر آقای مصباح درست بوده است. درباره حمایت از سازمان مجاهدین نیز همین طور شد و مشخص شد که تحلیل آیتالله مصباح درباره این گروه چقدر دقیق بوده است.»
سیدحمید روحانی همچنین امضای آیت الله مصباح پای بیانیه ها و اعلامیه های طلاب و فضلای حوزه در سالهای پس از سال ۴۶ را دلیلی دیگر بر رد ادعای هاشمی مبنی بر تحریم مبارزه توسط ایشان عنوان کرده و میگوید: «که ایشان در سال ۱۳۴۹ پس از رحلت آیة الله حکیم اعلی الله مقامه در تلگرامی که نسخه ای از آن را اکنون می بینید مرجعیت امام را تأیید می کنند آیا ایشان مبارزه با شاه را حرام می دانستند و مرجعی را که طلایه دار مبارزه با شاه است تأیید کردند؟! آیا ایشان در سال ۴۸ مبارزه را حرام میدانستند و در سال ۴۹ در استواری مرجعیت امام می کوشند؟ آقای هاشمی در این نسبتی که به آقای مصباح می دهد که مبارزه با شاه را حرام می دانست صد درصد نادرست وکذب است . البته موضعی که آقای مصباح گرفته اند درباره اصل خاطره نیست ایشان درباره جایگاه مجاهدین در آن زمان اظهار نظر کرده اند.
آيت الله مصباح يزدي بيش از برخي چهرههاي فعال سياسي پاي بيانيهها را امضاء كرده است. از مجموع ۱۰۷ بيانيه جامعه مدرسين حوزه عمليه قم، ۶۰ بيانيه به صورت جمعي صادر شده و فاقد امضاء است اما از ميان ۴۰ بيانيه داراي امضاء، آيت الله مصباح يزدي ۱۶ بيانيه را امضاء كرده است؛ در حالي كه آقاي هاشمي رفسنجاني ۶ بيانيه، آقاي قدوسي ۱۱ بيانيه و شهيد مفتح نيز ۶ بيانيه را امضاء كرده اند و اين نشان مي دهد آيت الله مصباح يزدي بعد از آقاي خلخالي كه ۲۰ بيانيه را امضاء كرده بود، نقشي پررنگ در زمينه صدور بيانيههاي انقلابي داشته اند.
اولين بيانيه كه آيت الله مصباح يزدي امضاء كرد، مربوط به بازداشت امام خميني (ره) در سال ۴۲ بود كه در هشتم مهر ماه صادر شد و ايشان در اسفند همان سال در خصوص زنداني شدن امام و آقاي قمي براي نخست وزير وقت تلگراف فرستاد. آيت الله مصباح يزدي در دي ماه سال ۴۳ بيانيه مربوط به وظيفه وعاظ و سخنگويان مبني بر روشنگري در خصوص بازداشت امام و ياران ايشان را امضاء كرد؛ در بهمن همان سال نيز براي امير عباس هويدا نخست وزير وقت نامه سرگشاده فرستاد و نسبت به اوضاع نابسامان كشور تذكر داد و در فروردين ماه سال ۴۴ براي پيگيري نامه خود و وضعيت امام راحل (ره) بار ديگر در سال ۴۴ براي نخست وزير نامه فرستاد. آيت الله مصباح يزدي همچنين در مهر ماه سال ۴۴ بعد از انتقال امام (ره) از تركيه به نجف بيانيه جامعه مدرسين را امضاء كرد و در ۳۰ بهمن در نامه اي به هويدا از او در اين زمينه سئوال مي كند.
در فرودين سال ۴۵ در اعتراض به دستگيري جمعي از علما و مراجع ايران و عراق بيانيه جامعه مدرسين را امضاء كرده و در همين رابطه بلافاصله تلگرافي براي چند تن از روحانيون دستگير شده (آذري قمي، رباني شيرازي و منتظري) ارسال كرد. "بعد از رحلت آيت الله حكيم كه بحث مرجعيت پس از ايشان مطرح شد، آيت الله مصباح يزدي در ۱۴ خرداد ۴۹ همراه با جمعي از مدرسين حوزه علميه قم تلگرافي منتشر مي كنند كه در آن از امام خميني (ره) به عنوان مرجع تقليد شيعه ياد مي كنند كه اين اقدام زمينه صدور اعلاميه در اعلام مرجعيت مرجعيت آن حضرت شد.
در سال ۵۶ كه مبارزات مردمي عليه رژيم گذشته به اوج خود رسيد، آيت الله مصباح يزدي در ۲۲ دي ماه بيانيه اي در اعتراض به فاجعه ۱۹ دي (مصادف با ۲۹ محرم ۱۳۹۸ هجري قمري) امضاء كرد و در ۱۶ فروردين ماه سال ۵۷ همراه با جمعي از مدرسين حوزه علميه قم، بيانيه اي در خصوص فجايع يزد صادر كردند و امضاء ايشان پاي بيانيه اين جامعه درباره مسائل سياسي روز كه ۲۵ فروردين ماه سال مذكور صادر شد، مشاهده مي شود. آيتالله مصباح يزدي در ۱۸ آذر سال ۵۷ تلگرافي را براي ژیسكاردستن رئيس جمهور وقت فرانسه فرستاد و با اشاره به حضور امام خميني (ره) در آن كشور به وي تذكر داد كه ايشان نماينده ملتي ۳۵ ميليون نفري است و بايد از ايشان بخوبي مراقبت شود كه اين نامه در تاريخ ثبت شده
بدین ترتیب به نظر میرسد متکلم وحده بودن در عرصه تاریخ، خاطرهسازیهای پیاپی و در کنار آن، اغراض شخصی و جناحی، آقای هاشمی رفسنجانی را به ورطهای انداخته که هر از گاهی با تحریف تاریخ، داستانی را به اسم خاطره نقل میکند و سعی در اثبات خود و نفی دیگران دارد. یک روز خاطره مخالفت امام با پخش شعار مرگ بر آمریکا، روزی خاطره دستور امام مبنی بر اعدام فرماندهان سپاه و روز دیگری خاطره مقابله آیتالله مصباح با مبارزین! به هر روی شیوه صحیح مقابله با این نوع خاطرهسازیها و تحریف تاریخ در راستای منافع شخصی، چارهای جز روایت مستند و مستدل تاریخ ندارد.
برچسب مخالفت با مبارزه؛ بهای عدم حمایت از مجاهدین خلق به پیروی از امام
اتهام مطرحشده از سوی آقای هاشمی، موضوع جدیدی نیست
علامه مصباح نسبت به خواسته هاشمي برای همکاری وتایید مارکسیستها اظهار داشت «من اينها را نميشناسم لذا نميتوانم تاييدشان كنم.
پاسخهایی که شنیده نشد!
سالهای بعد نیز کم و بیش تکرار این اتهام از سوی برخی افراد طیف کارگزاران و اصلاحات به گوش میرسید و تنها سند و مرجعی که ارائه میشد خاطرات حجتالاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی بود. از طرف دیگر تکگویی آقای هاشمی در این عرصه باعث شد تا آیتالله مصباح یزدی نیز به نقل خاطرات خود از اصل ماجرا بپردازد و ماجرای ذوبشدگی برخی روحانیون در سازمان مجاهدین خلق را روایت کند.
در پی اتهامات و هجمهها، آیتالله مصباح یزدی :
«بعضی از دوستان با اینها [سازمان مجاهدین خلق] ارتباط برقرار کردند و ما را هم دعوت کردند. از آن به بعد روی همان تلقی که از من خواسته بودند با مجاهدین همکاری کنم و من قبول نکردم، اینها به دوستانشان میگفتند که این دیگر با ما نیست و تغییر ایدئولوژی داده. ما تغییر ایدئولوژی نداده بودیم، آنها تغییر داده بودند. گذر زمان هم نشان داد که تشخیص چه کسی صحیح بوده است. اینها در داخل به مجاهدین پول میدادند و آنها را تقویت میکردند، اما امام در نجف به نمایندگان آنها بیاعتنایی کردند و با هیچ ترفندی حاضر نشدند آنها را تایید کنند.»[۷]
آیتالله مصباح :
«بعد از پیروزی انقلاب، حوادثی اتفاق افتاد که نهایتا در سال ۶۰، به ریاست جمهوری مقام معظم رهبری منجر شد. در این فاصله چنان حوادث بزرگ و مکرری پیش آمده بود که حقیقتا فرصتی برای بازبینی رویدادهای گذشته باقی نمانده بود یا دستکم برای بنده فرصتی پیش نیامد. در اولین ملاقاتی که بنده در آن مقطع با مقام معظم رهبری داشتم، ایشان فرمودند: «آن آقایی که یک وقتی از اینها [مجاهدین] حمایت و حتی به آنها کمک مالی میکرد، حالا به اشتباه خودش پی برده و درصدد جبران برآمده.» گویا این دیدار، ملاقاتی را که قبل از انقلاب با ایشان و با آن شخص داشتیم، تداعی کرد. در آن دوران، آن شخص مرا بسیار تشویق میکرد که با مجاهدین همکاری کنم و من میگفتم من اینها را نمیشناسم و تا کسی را نشناسم زیر علم او نمیروم. آقا هم ناظر مذاکره ما بودند و فقط سکوت کردند.»[۸]
جامعترین و مفصلترین خاطره آیتالله مصباح درباره جلسه با هاشمی، :
«از اوایل انقلاب تاکنون، سلیقه بنده این بوده که در هیچ حزبی مشارکت نکنم. ارادت بنده به مرحوم آقای بهشتی و اظهار لطف ایشان به من، همکاریهای بنده با مرحوم آقای باهنر در خصوص جمعیتهای موتلفه و ارادت بیاندازه بنده به مقام معظم رهبری را همه میدانند. همه این دوستان در تاسیس حزب جمهوری اسلامی شریک بودند، اما سلیقه شخصی بنده شرکت در آن حزب نبود. البته من هیچگاه آن را تخطئه نمیکنم، اما میگویم بنده آن کاری را میکنم که در پیشگاه خداوند برای آن جوابی داشته باشم. پیش از پیروزی انقلاب، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسه صبحانه غیر از این دو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که ما سالها با هم همکاریهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدی و با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضدامپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند. ایشان در سخنهایشان روی جبهه ضدامپریالیسم بسیار تاکید کردند. بنده به ایشان عرض کردم آقای هاشمی! من طلبهای هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضدامپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند مسئله شریعتی و شهید جاوید و... را باید کنار گذاشت. حتی ما با مارکسیستها باید اتحاد داشته باشیم! ما باید با تمام گروههایی که ضدامپریالیسم هستند از مارکسیستها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم! گفتم مطرح کردن صالحی که دیگر معنا ندارد، ولی از من چه میخواهید و پیشنهادتان چیست؟ گفتند بیا و با مجاهدین همکاری کن!گفتم من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم. گفتند ما میشناسیم. گفتم من کار شما را تخطئه نمیکنم. شما پیش خدا حجت دارید و کارتان را بکنید، اما من تا آنها را نشناسم، تایید نمیکنم. گفتند نماز شبشان ترک نمیشود، ماهیانه ۱۲هزار تومان حقوق میگیرند و از این مقدار فقط ۵۰۰ تومانش را مصرف و بقیهاش را صرف مبارزه میکنند، چنینند و چنانند. گفتم همه اینها را که فرمودید درست است، اما برای شما حجت است و برای من حجت نیست. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کار میکند، با او همکاری نمیکنم. از اول تا آخر این گفتوگو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقای هاشمی با نارحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند.
بیان شد که سلیقه بنده اینگونه است و این در حالی بود که بسیاری از دوستان ما در آن جبهه بهاصطلاح ضداستعماری شریک بودند. البته کمکهای آقای هاشمی به منافقین را نیز نباید فراموش کرد. چه پولهایی که به آنها داد. در حال حاضر هم نمیگویم که آنها کار بدی کردند. شاید وظیفهشان در آن شرایط همان بود، اما من چون حجتی نداشتم مشارکت نکردم. شاید من اشتباه کرده باشم، اما اگر اشتباه هم کردهام، خودم را معذور میدانم.»
در همان زمان که آقای هاشمی ذوب در مجاهدین شده بود، امام خمینی از نجف ابراز داشتند که نه ایدئولوژی مجاهدین پذیرفتنی است و نه شیوه مبارزه آنها -که مبتنی بر جنگ چریکی شهری و مبارزه مسلحانه بود- قابل قبول است.
عملکرد چه کسی منطبق بر سیره عملی امام خمینی و همسو با نهضت اسلامی بود؛ اکبر هاشمی رفسنجانی یا محمدتقی مصباح یزدی؟
ریشه اختلاف اصلی آقایان مصباح و هاشمی فقط به ماجرای خاص تفاوت دیدگاه در نوع برخورد با مجاهدین خلق در دهه ۵۰ باز نمی گردد، بلکه نوع نگاه آنها به مسایل کلان از جمله مواجهه با پدیده های «التقاطی» را باید ریشه اصلی بسیاری از اختلافات این دو نفر در موضوعات مختلف حتی بعد از انقلاب دانست. اینکه از افراد تأثیرگذار حکومت افرادی را ببرند و آموزش بدهند و او بیاید و در ساختار حکومت قرار بگیرد. یک حالت نفوذ هم این است. بنابراین الان حکومتها نهایت تلاش خود را میکنند که از درون سیستمهای حکومتی افرادی را به خود وابسته کنند و این ارزانترین شیوه نفوذاست. این وابستگی مستقیم یا غیرمستقیم است؛ یعنی چنان فرد را شیفته ایدئولوژی خود میکنند که حاضر است هر کاری برای آن سیستم انجام دهد. مثل ۹۰ درصد منورالفکرهایی که الان در ایران هستند و دارند همین کار را میکنند. وقتی آقای سریعالقلم میگوید در فضای جهانیشدن، استقلال معنا ندارد و اساساً استقلال، منسوخ است و یا پیوسته فرهنگ ایرانی و ملت ایران را تحقیر میکند و تواناییهای جوانان این مرزوبوم را انکار میکند، معلوم است دارد از کجا آب میخورد. آقای سریعالقلم که حقوق نمیگیرد که این حرف را بزند. طرز تفکرش به این شکل درآمده است که… مستقیم و غیرمستقیم به سیطره بیگانگان در کشور کمک میکند. همینها حاضر نیستند یکقدم و یک واو در مورد تواناییها و استعداد ملت ایران صحبت کنند ولی تا میتوانند با این سیاه نماییها نطفه استقلال و باورها را میخشکانند و افراد را به عنصری وارفته و بی تعهد تبدیل میکنند. چرا؟ چون خودشان از جنبه فکری وابسته هستند و هر چه تولید میکنند برای چاقوچله کردن آنجایی است که به آن وابسته هستند. تا دیروز ما را محکوم میکردند که با باورهای سنتی جلوی علم و دانش و پیشرفت را گرفتهایم. امروز که به مرزهای دانش هجوم میآوریم و میخواهیم آنها را پایه توسعه کشور قرار دهیم ما را متهم به ماجراجویی و برخورد با جهان و امثال این معرفی میکنند. نباید شک کرد که پشت این موضعگیریها مأموریتی بهصورت رسمی و غیررسمی وجود دارد. وقتی مشاوررئیس جمهورمی گوید ما فقط درآبگوشت بزباش توانایی رقابت داریم یاخودرئیس جمهورراسما اعلام می کندآب خوردن هم دست کدخداست اینها تحصیل کرده های آن ورند. ولی اینکه رسماً حقوق نمیگیرد؟ به ظاهرهمینطور است ولی حقوقش را قبلاً گرفته است و به او دادهاند و پیشپرداخت کردهاند. اولاً آن سیر را رفته، در آنجا تحصیلاتش را کرده و ارتباطاتش را زده است. حقوق که لزوماً دادن پول نیست. به کنفرانسها و دورههای مطالعاتی دعوتش میکنند. مگر همه پول میخواهند؟ شاید نیاز به پول نداشته باشد. او همین را میخواهد. همین برایش کفایت میکند که حلوا حلوایش کنند، او را به آنجا ببرند و بگویند متفکر است. مگر سروش مستقیماً پول میگیرد؟ ولی فکرش طوری سازماندهی شده است که خارج از این حلقه نمیتواند فکر کند. اصلاً خارج از این حلقه اینها اعتبار ندارد. اعتبارشان به این حلقه است و اگر از این حلقه خارج شوند چیزی برای گفتن ندارند. سیستم فکری اینها به شکلی طبقهبندی میشود بخشی از قضیه دکترا دادن در آنطرف همین است. متأسفانه در حوزه انقلاب اسلامی، مصیبت از دوره هاشمی شروع شد. از زمانی که برای حل تخصص متعهدین ۲۵۰۰ دانشجو را گلچین کردند و بدون هیچ ضابطه و قاعدهای به آنطرف فرستادند. الان آنها به اینجا برگشتهاند و همهشان مسئولیت دارند. شیوههای نفوذ و ۲۵۰۰ نفر مبه اصطلاح متخصص از غرب برگشته ۲۵۰۰ نفر را آقای جلاییپور در کتاب <جامعهشناسی سیاسی ایران> لو داده است. ما میدانستیم که عدهای را فرستادهاند، ولی نمیدانستیم ۲۵۰۰ نفر بودهاند. فوقش فکر میکردیم ۱۰۰ نفر بودهاند، ولی او گفت ۲۵۰۰ نفر. که چه کار کنند؟ در کشور دعوایی بود سر تخصصیها و مذهبیها. تعهد و تخصص اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ علی قول آقای جلایی پور حدود ۲۵۰۰ نفر را انتخاب کردند که به انگلیس، فرانسه، آلمان، استرالیا، کانادا و چند جای دیگر اعزام شوند. الان اکثرشان وزیر و وکیل هستند، از جمله رئیسجمهور ( حسن روحانی ) و بعضی از وزرا و مدیرانش از جنس همان ۲۵۰۰ نفر هستند.البته مأموران رسمی دولت بر اساس مصوبات رسمی کشور اگر بخواهند ادامه تحصیل بدهند، باید پستهای جاری خود را تحویل دهند و بورسیه و یا باید مأمور به تحصیل باشند،که بعضا مخصوصا حسن روحانی این کاررانکرده اند. ولی بعضی از اینهایی که به خارج فرستاده شدند مأمور دولت بودند و پست دولتی داشتند. مثل بعضی از نمایندههای مجلس که وقتی وارد مجلس میشوند لیسانس یا دیپلم داشتند و وقتی بیرون آمدند فوقلیسانس و دکترا داشتند! متأسفانه اینها رانتهایی بود که عدهای استفاده کردند و جانشان هم دارد در میآید که اینها در حال از دست رفتن است. اینها همانهایی بودند که فرستاده شده بودند و در اواخر دولت دوم هاشمی برگشتند. این شبکه نفوذدر همه جا لانه گزینی کرده اندودر شرایط مناسب غرب ماننددولت اصلاحات ودولت تدبیرواردعمل علنی می شوند انقلاب اسلامی از بیرون ضربه نمیخورد. هیچ قدرتی از بیرون نمیتواند به انقلاب اسلامی ضربه بزند، مگر از درون، یعنی آنهایی که رفته و در هسته انقلاب نشسته و پوسته آن را حفظ کردهاند. پوسته را میبینید و تصور میکنید که سالم است، روزنه رخنه ما الان این است. وقتی رهبری میگویند مراقب نفوذ باشید منظورشان این است؛ چه کسی این کار را میکند؟ هر چه به آخرالزمان نزدیک میشویم روابط پیچیده و نفاق و دورویی جای سادگی و صمیمیت را میگیرد. به ظاهر چهره مذهبی دارند و یقهآخوندی میپوشند و در دیپلماسی و دیوانسالاری و دانشگاه و مسجد و منبر خطنگهدار هستند و میگویند که بچههای نظام و انقلاب هستند، از حلق سلام و علیک میکنند و تا شما را میبینند میگویند غیبت نکن، خلاف شرع است و از این حرفها میزنند و نشان میدهند که خیلی متدین هستند، ولی شما هر چه بگویید که این امریکا و کارش نفوذ است، به شما میگویند آقا! گرفتار توهم توطئه نشو. این خیلی خطرناک است و باید از آنها ترسید. امریکا نمیتواند از بیرون به ما ضربه بزند، بلکه از طریق اینها اهدافش را پیش میبرد. کتاب <اسلام و مسلمانان میانه> را بخوانید. چه کسی نوشته است؟ گزارش شبکههای امریکایی است. شبکههایی از قبیل RAND و Enterprise و ... در آنجا امریکاییها میگویند ما ایران را به هیچ شکلی نمیتوانیم کنترل کنیم مگر از طریق اینگونه افراد. اسمش را اسلام و مسلمانان میانه میگذارند، یعنی نه کندرو هستیم نه تندرو.اعتدال این شبکه در ایران تأسیس شده است همهکسانی که در دولت هاشمی،وخاتمی بودند و در دولت روحانی هم هستند عضو این شبکهاند. شعار اعتدال را هم که رسماً میدهند. چرا ندهند؟ اعتدال که چیز بدی نیست. همان اسلام میانه است؟ باشعاراسلام میانه اسلام رحمانی واعتدال چند هدف دارند اول نیرهای ارزشی را کناربزنند دوم اصول انقلاب راکناربگذارند سوم باشیطان براحتی قدم بزنندوتلفن بزنندودست بدهندهمفکری کنند. نفوذی هایی که تا سطح وزیر پیش رفتند!جریان نفوذ تنها مربوط به امروز نیست و نگاهی به گذشته نه چندان دور و سوابق نفوذیهای دیروز که امروز آشکارا در خدمت اهداف و برنامههای دشمنان ایران هستند، عبرتی است برای کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه خطر نفوذ را جدی نمیگیرند.
رهبر معظم انقلاب بارها نسبت به آن هشدار داده فرمودند؛ «از همه مهمتر، نفوذ سیاسی و نفوذ فرهنگی است.دشمن سعی میکند در زمینه فرهنگی، باورهای جامعه را دگرگون کند؛ و آن باورهایی را که توانسته این جامعه را سرِپا نگه دارد جابهجا کند، خدشه در آنها وارد کند، اختلال و رخنه در آنها بهوجود بیاورد. خرجها میکنند؛ میلیاردها خرج میکنند برای این مقصود؛ این رخنه و نفوذ فرهنگی است. تصویر وزیر اطلاعات با سران فتنه (کرباسچی، موسوی بجنوردی و مجید انصاری وخاتمی) این کار در حقیقت برای آلودهسازی و قبحزدایی از خیانت سران فتنه است. با توجه به اینکه وزارت اطلاعات، به عنوان یکی از مراکز کلیدی و اصلی شناسایی و مقابله با خط نفوذ و فتنهگری باید ایفای نقش نماید و جریان فتنه رسماً از سوی شیطان بزرگ و رژیم جعلی و کودککش صهیونیستی و انگلستان مورد تأیید همهجانبه قرار گرفته، انفعال دستگاه اطلاعاتی نظام خصوصا وزیر ی نالایق آن در برابر خط نفوذ و بدتر از آن آلوده شدن به محافل اصحاب فتنه و عدم تبیین موضوع و مرزبندی دستگاه اطلاعاتی نظام با فتنهگران و به ویژه سران فتنه، محل تأمل جدی بوده و موجب خشم و اعتراض نیروهای مؤمن و حزباللهی نسبت به بیتفاوتی، بیبرنامگی و عملکرد انفعالی این وزارتخانه شده است.
هرچه بگنددنمکش می زنند وای به روزی که بگنددنمک مظلومیت نظام اسلامی را شاهد باش دشمن ازبیرون فتنه از درون وحتی مسئولین هم نامحرم هستند خدایا الان ذره ای از مظلومیت امام مجتبی وامیرالمومنین را احساس می کنیم که به یارانش فرمود یا اشیاع الرجال
شبکه نیابتی نفوذ با دستور کار بزک کدخدا، در ۳ میدان به صورت همزمان فعالیت خود را آغاز کرد: |