شعرشهریار

فرهنگی سیاسی اجتماعی


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست

طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

 بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن

با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز

چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند

نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز

با همان شور و نوا دارد شبانی می کند

گر زمین دود هوا گردد همانا،  آسمان

با همین نخوت که دارد آسمانی می کند

سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز

در درونم زنده است و زندگانی می کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من

خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند

بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی

چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند

آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان

دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

 "شهریارا" گو دل از ما مهربانان نشکنید

ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند


زبان نگاه

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ تاریخ چهار شنبه 1 ارديبهشت 1395 ساعت 23:42 نویسنده نستوه |