فرهنگی سیاسی اجتماعی

شخصی به نام حرقوص بن زهیر سعدی[1] معروف به ذوالثدیه[2]، با ظاهر فریبنده اش، عده ای از مسلمانان و صحابه پیامبر(ص) را شیفته خود کرده بود. مورخان می نویسند: روزی در محضر پیامبر(ص) او را ستودند. حضرت به سخن ستایشگران توجهی نکرد. یاران گمان کردند که حضرت او را درست نمی شناسد. از این رو، مجدداً از او نام برده، به ذکر اوصافش پرداختند. باز رسول خدا به گفتار آنان توجه نکرد. در این اثنا آن شخص از دور نمودار شد. یاران به عرض رساندند که آن تعریف ها درباره همین شخص بود.

حضرت نگاهی به سوی او افکند و فرمود: شما از فردی سخن می گویید که آثار شیطنت و نادرستی از چهره اش نمایان است. او نزدیک آمد و به حضور پیامبر(ص) رسید، ولی هرگز سلام نکرد. پیامبر فرمود: به جمع ما که رسیدی، پیش خود گمان کردی که در میان ما کسی بهتر و شایسته تر از تو وجود ندارد؟! آن شخص با بی ادبی گفت: آری چنین فکر کردم، و سپس به نماز ایستاد.

پیامبر(ص) به آن جمع فرمود: کیست که این مرد را به قتل برساند؟

 

حرقوص در جنگ صفین حضور داشت و سپس از خوارج گردید و در برابر حضرت علی بن ابی طالب(ع) موضع سرسختانه ای داشت.[6]

سرانجام او به همراه برخی از رؤسای خوارج همانند عبدالله بن وهب راسبی[7]، جغدة بن نعجة[8] و زرعة بن برج طائی[9] که هر یک در شعله ور کردن آتش جنگ سهم بالایی داشتند، در جنگ نهروان کشته شد.

پیامبر بزرگوار اسلام از همان روز که در مسجد از شخصی به نام حرقوص سخن گفت، مسلمانان را از پیدایش این گروه خطرناک و منحرف آگاه ساخت و به همگان درباره پیروی از چنین جریان منحرفی، سخت هشدار داد. آن حضرت فرمود این فرد یارانی خواهد یافت که در تلاوت قرآن و به پا داشتن نماز و پایداری در روزه و عبادت، گوی سبقت را از شما خواهند ربود، امّا آن عبادات فقط از زبانشان بر می خیزد و در دلشان اثری نمی گذارد و در نتیجه، همان گونه که تیر از کمان جدا می گردد، آنها نیز از دین جدا خواهند شد.[10]

حضرت فرمود: «پیروان این شخص از حقیقت دوری می کنند. آنان قرآن را می خوانند، ولی به آن عمل نمی کنند».

همچنین فرمود:

«سیکون فی أمتی فرقة یحسنون القول و یسیئون الفعل یدعون إلی کتاب الله و لیسوا منه فی شیء؛[11] زمانی فرا می رسد که در بین امتم گروهی بیایند که خوب سخن گویند، امّا کردارشان بسیار زشت است. دیگران را به کتاب خدا فرا می خوانند، امّا هیچ آگاهی ای از آن ندارند».

و نیز آن حضرت این آیه شریفه را که می فرماید: )یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ([12]؛ «روزی فرارسد که چهره هایی سفید و چهره هایی سیاه گردد»، بر همین گروه منحرف تطبیق فرمودند.[13]

عبدالله بن ابی اوفی از پیامبر(ص) روایت کرده که فرمود: خوارج سگ های اهل جهنم هستند.[14]

در پیشگویی دیگر، آن حضرت، پیشاپیش پیروزی یاران خود را بر آن گروه منحرف اعلام کرد و فرمود: «از شما یاران من ده تن کشته نخواهند شد».[16]

بالای یکی از بازوهای حرقوص بن زهیر، رهبر اصلی خوارج، گوشت زائدی به شکل پستان قرار داشت و از این جهت، به او ذوالثدیه گفته می شد.[19] حضرت پیش از شروع جنگ فرمود: امروز هزار نفر از خارجیان کشته خواهند شد؛ از جمله ذوالثدیه.[20]

مهم ترین عواملی که خارجیان را از صفوف یاران امیرمؤمنان بیرون راند، تکروی و کج اندیشی و جهل و عدم آگاهی آنها بود که هزاران نفر را در ابتدا به مخالفت با رهبر مسلمانان کشاند. در تاریخ به برخی علل اشاره شده که ذیلاً آنها را ذکر می کنیم.

1. فقدان آگاهی و منطق صحیح

2. درخواست توبه امیرمؤمنان

خوارج که به ظاهر پس از خیانت داوران از اقدامات خود پشیمان شده بودند، از امیرمؤمنان(ع) خواستند تا او هم از کار خود اظهار پشیمانی کند. حضرت به آنها فرمود: چه چیز باعث شورش شما شده است؟ گفتند: از خطایی که در صفین مرتکب شده ای، توبه کن و پس از آن آماده باش تا با هم به جنگ با معاویه برویم.

امیرمؤمنان در پاسخ فرمود: من شما را در جنگ صفین از موضوع حکمیت نهی کردم، اما شما پافشاری کردید و انجام آن را خواستار شدید و اکنون که به اشتباه خود پی برده اید، آن را گناه می شمرید و خواستار توبه هستید؟[28]

3. بهانه جویی های نابخردانه

سومین علت جنگ این گروه کج اندیش با امیرمؤمنان، بهانه جویی های آنان بود.

اول: او به هنگام نوشتن قرار داد، جمله إمرة المؤمنین را از جلو نامش حذف کرد. پس اگر او امیرمؤمنان نیست، ما مؤمنان اجازه نمی دهیم که امیر ما باشد.

دوم: او به حکمین گفت: خوب بنگرید. پس اگر معاویه حقی در این داشت، او را قرار دهید و اگر من اولی بودم، مرا قرار دهید. پس اگر علی در این جهت درباره خودش شک کرده و نمی داند حق با او است یا معاویه، شک ما در او بیشتر خواهد بود.

سوم: چرا علی(ع) حکمیت را به دیگری واگذار کرد؛ در حالی که خودش در نزد ما بهترین داور از میان مردم بود.

چهارم: چرا علی(ع) مردم را در دین خدا حَکَم قرار داد؛ در حالی که او چنین حقی نداشت.

پنجم: در جنگ بصره غنایم را برای ما تقسیم کرد، اما اجازه نداد زنان و کودکانشان را به اسارت بگیریم.

ششم: او وصیی بود که وصیت را ضایع کرد و از بین برد.

ابن عباس رو به حضرت امیرمؤمنان کرده، گفت: سخن آنها را شنیدی. حال پاسخ آنها را بده که از من سزاوارتری.

حضرت فرمود: از آنها بپرس که آیا به حکم خدا و پیامبرش رضایت دارند؟ گفتند: آری. حضرت فرمود: من در زمان رسول خدا(ص) کاتب وحی و قراردادها بودم. روزی که پیامبر(ص) با ابوسفیان و سهیل بن عمرو صلح کرد، از طرف او چنین نوشتم: بسم الله الرحمن الرحیم. این پیمانی است که محمد رسول الله و ابوسفیان و سهیل بن عمرو، بر آن به توافق رسیدند».

سهیل گفت: ما نه رحمن و رحیم را می شناسیم و نه پیامبری تو را قبول داریم. اما این که نام خود را پیش از نام ما قرار بدهی، مانعی نیست و این کار برای تو شرفی است؛ گر چه سن ما از تو بیشتر است و پدرم از پدر تو بزرگ تر بود.

اینجا بود که پیامبر(ص) به من دستور داد که به جای بسم الله الرحمن الرحیم، باسمک اللهم بنویسم و جمله رسول الله را هم پاک کنم. پس من چنین کردم. حضرت همان جا به من فرمود: همانند چنین کاری به تو پیشنهاد می شود و تو از روی اکراه، چنین کاری خواهی کرد. من نیز در قرارداد با معاویه وقتی که نوشتم: «هذا ما اصطلح علیه امیرالمؤمنین و معاویه و عمرو بن العاص»، آنان گفتند: اگر ما اقرار داشتیم که تو امیرمؤمنان هستی، پس در حق تو ظلم کردیم که با تو جنگیدیم. اما ما این را قبول نداریم و این کلمه را باید حذف کنی و به جای آن بنویسی: علی بن ابی طالب. پس من این کلمه را حذف کردم؛ همان گونه که پیامبر دستور داد کلمه رسول الله را حذف کنم. پس اگر این مسئله را از پیامبر قبول ندارید، به یقین از من هم قبول نخواهید کرد. در پاسخ گفتند: راست گفتی.

اما شما می گویید: «داوری را به غیر از خودم واگذار کردم؛ در حالی که در نزد شما بهترین حَکَم بودم». پس این رسول خداست که در روز بنی قریظه، حکمیت را به سعد بن معاذ واگذار کرد؛ در حالی که خودش بهترین حکم و داور بود و خداوند در قرآن فرموده: )لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ([29]، و من به رسول خدا تأسی نموده و از او تبعیت کردم.

آنان گفتند: در این جا هم حق با تو بود و راست گفتی.

حضرت فرمود: اما اینکه می گویید: «من مردم را در دین خدا حکم قرار دادم»، من هرگز مردم را حکم قرار ندادم، بلکه کلام خدا را حکم قرار دادم و اگر تا کنون ندانسته اید، بدانید که این خداوند است که مردم را در پرنده ای داور قرار داد و فرمود: )وَمَن قَتَلَهُ مِنکُم مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاء مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنکُمْ([30]، «هر کس از شما عمداً آن را به قتل برساند، باید کفاره ای معادل آن از چهارپایان بدهد و دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصدیق کنند»، و خون مسلمانان عظیم تر از خون یک پرنده است.

در پاسخ گفتند: این را هم از تو قبول کردیم.

حضرت فرمود: و امّا گفته شما که «من در پایان جنگ جمل، غنایم و اسلحه جنگی آنها را برای شما تقسیم کردم، ولی شما را از زنان آنها باز داشتم»، پس بدانید که من بر مردم بصره منت گذاردم؛ همان گونه که پیامبر خدا(ص) بر اهل مکه منت گذارد، پس اگر آنها با ما دشمنی کردند، ما آنان را به وسیله گناهانشان مؤاخذه خواهیم کرد؛ ولی دیگر به کوچک آنها در اثر گناه بزرگشان کاری نداریم و ثانیاً به من بگویید که کدام یک از شما عایشه را به عنوان سهم جنگی به خانه خود می برد؟! در پاسخ گفتند: این را هم از تو قبول کردیم.

و اما اینکه گفتید: «من وصی و جانشین بودم و وصیت و جانشینی را ضایع کرده و از بین برده ام»، باید گفت: این شمایید که کفر ورزیدید و بر من پیشی گرفتید و امر را از من جدا ساختید. بدانید که بر اوصیا روا نیست که برای خودشان دعوت کنند و این انبیا هستند که خداوند آنها را برمی انگیزد و آنان مردم را به سوی خودشان دعوت می کنند، و اما وصی و جانشین او از دعوت کردن مردم به سوی خود بی نیاز است؛ زیرا این پیامبر است که با نص صریح، جانشین خود را تعیین و مردم را به او راهنمایی می کند و خدای متعال می فرماید: )وَلِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً([31]. پس اگر مردم حج خانه خدا را ترک گفتند، این خانه خدا نیست که به نیامدن مردم به سوی آن کفر بورزد، بلکه مردم هستند که با نیامدنشان کفر می ورزند؛ زیرا خداوند خانه خود را برای مردم نشانه قرار داده است و من نیز چنین هستم؛ چرا که پیامبر(ص) مرا به عنوان نشانه در بین امت قرار داده است؛ چون پیامبر فرمود: «یا علی أنت منی بمنزلة هارون من موسی و انت منی بمنزلة الکعبة تؤتی و لاتأتی؛ تو در نزد من همانند هارون در نزد موسی هستی و تو در نزد من همانند کعبه هستی که مردم نزد آن باید بروند و او نزد کسی نمی رود». در پاسخ گفتند: این را هم از تو قبول می کنیم.

اینجا بود که بسیاری از خوارج از عقیده خود برگشتند و چهار هزار نفر بر لجاجت خود باقی ماندند.[32]

شکاف در صفوف خارجیان

با بیانات روشن امیرمؤمنان در مورد ابهامات موجود، گروه زیادی از آنها فریاد برآوردند «التوبه التوبه».[33] حضرت توبه کنندگان را از خوارج جدا کرد و آن گاه پرچم امان را به دست ابوایوب انصاری داد و فرمود: «هر که از بین اینان بیرون رود و زیر پرچم ابوایوب قرار گیرد، ایمن خواهد بود». از این روی، تعداد هشت هزار نفر از صف خارجیان جدا شدند و چهار هزار نفر بر لجاجت و گمراهی خود باقی ماندند.[34]

ترک حروراء به قصد نهروان

پس از جدا شدن عده کثیری از سپاه خارجیان، بقیه آنها به سرکردگی ذوالثدیه و عبدالله بن وهب راسبی و دیگر منحرفان، صحرای حروراء را به قصد نهروان[35] ترک کردند. برخی نوشته اند که وقتی خوارج به نهروان می رفتند، به یک مسلمان و یک نصرانی برخورد کردند. مرد مسلمان را کشتند و درباره نصرانی دیگران را سفارش کردند که وصیت پیامبرتان را درباره او عمل کنید.[36]

همچنین نوشته اند که در بین راه یکی از خارجیان، یک دانه رطب را که از درخت افتاده بود، در دهان خود گذارد. کسانی که او را دیده بودند، بر او فریاد زدند که از خوردن آن پرهیز کن. او نیز فوراً آن را از دهان خود بیرون انداخت.[37]

شرارت ها و وحشی گری های خارجیان

خارجیان پس از خروج از صحرای حروراء، در بین راه دست به شرارت های زیادی زدند که موجب شد امیرمؤمنان تصمیم نهایی را درباره آنها بگیرد. از جمله آن شرارت ها، به شهادت رساندن عبدالله بن خباب بود. وی یکی از چهره های محترمی بود که امیرمؤمنان ولایت و حکومت مداین را به او سپرده بود.[38] عبدالله در سفری که ظاهراً به سوی کوفه داشت، همراه خانواده اش در دام خوارج گرفتار شد و با وضع رقت باری خود و همسرش در کنار نهر به شهادت رسیدند.

مورخان نوشته اند که عبدالله به همراه همسرش در حالی که سوار بر مرکب بود و قرآنی را روی سینه اش آویخته بود، در حرکت بود که با گروه خوارج مواجه شد.

آنها فریاد زدند: عبدالله! این کتابی که بر سینه ات قرارگرفته، دستور قتل تو را صادر کرده است. سپس از او پرسیدند که پدر تو مرد دانشمند و محدثی بود . آیا از سخنان پدرت چیزی به یاد داری؟ عبدالله گفت: آری، پدرم همیشه می گفت که از پیامبر شنیدم که می فرمود: دیری نمی پاید که پس از من موج های فتنه جهان اسلام را فرامی گیرد. در آن هنگام قلب بعضی از انسان ها از درک حقایق باز می ایستد و می میرد؛ همان گونه که تن انسان می میرد و از کار باز می ماند. در آن هنگام برخی از افراد شبانگاه مؤمن و با خدایند، ولی به هنگام صبح کافرند. آگاه باشید که مبادا در جبهه باطل باشید و برای تقویت باطل به قتل و خون ریزی بپردازید.

خوارج از عبدالله پرسیدند: درباره جریان پس از تحکیم که علی به آن راضی شد، نظریه ای داری؟ عبدالله گفت: علی(ع) به خدا و فرمان هایش داناتر، و در دینش پارساتر و در دوراندیشی در وقایع و پیشامدهای اجتماعی بیدارتر و آگاه تر است.

خوارج گفتند: تو از هدایت برخوردار نیستی، بلکه از عناوین افراد پیروی می کنی. سپس بلافاصله در دادگاه صحراییِ خوارج محکوم به اعدام شد و با وضع دردناک و جان سوزی دست و پا بسته و همراه با شکنجه و آزار، در کنار جوی آب همانند گوسفند سرش را بریدند و سپس همسر باردارش را کشتند و به این اکتفا نکردند و شکم او را پاره کردند و فرزند بی گناهش را بیرون آوردند و سر بریدند.[39]

حرکت سپاه اسلام به سوی نهروان

شرارت های این افراد شرور، امیرمؤمنان را سخت پریشان کرد و او را واداشت تا با بسیج نیروها به سوی آنها حرکت کند. وقتی که به اردوی آنها رسید، نخست فرمود: قاتل عبدالله بن خباب را به ما تحویل دهید. خوارج در پاسخ گفتند: همه ما او را کشته ایم. حضرت برای آنکه بداند تمام خوارج به کشته شدن عبدالله راضی بوده اند یا نه، فرمود: گروه گروه شوید تا سخن شما را بشنوم. آنان گروه گروه می آمدند و به کشته شدن عبدالله رضایت می دادند و می گفتند تو را نیر همانند عبدالله خواهیم کشت. حضرت علی(ع) فرمود: سوگند به خدا اگر تمام مردم روی زمین اقرار کنند که در ریختن خون عبدالله شریک بوده ایم و من توانایی انتقام داشته باشم، همه آنها را خواهم کشت.[40]

اتمام حجت

حضرت امیرمؤمنان بار دیگر اتمام حجت کرد و پیش از درگیری و جنگ به سپاه خود اعلام فرمود: چه کسی این قرآن را به دست می گیرد و به نزد آنها می رود و آنان را به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) دعوت می کند؟ البته او بداند که کشته خواهد شد و به بهشت خواهد رفت. کسی پاسخ حضرت را نداد، مگر جوانی از طایفه بنی عامر بن صعصعه. وقتی که نگاه امیرمؤمنان به کمی سن و سال آن جوان افتاد، فرمود: به جای خود برگرد. بار دیگر سخن خود را تکرار فرمود. باز همان جوان اظهار آمادگی کرد. حضرت فرمود: قرآن را به دست بگیر و نزد آنان روانه شو، اما بدان که کشته خواهی شد.

وقتی آن جوان به سوی جنایت پیشگان خارجی رفت، همین که خواست پیام امیرمؤمنان را برساند، به وسیله تیرهای خود صورت جوان را سوراخ سوراخ کردند.[41]

امیرمؤمنان که از هدایت آنان نومید شده بود، دست و سر خود را به سوی آسمان بالا برد و سه مرتبه فرمود: خدایا! تو شاهد باش. از تو کمک می خواهم و به تو شکایت می کنم و آن گاه به یاران خود فرمود: آماده جنگ شوید که به اذن خدا پیروز خواهید شد. سپس آخر سوره آل عمران را بر آنها تلاوت کرد و دستور حمله را صادر فرمود[42] و گفت: بر آنها حمله کنید و من اولین کسی هستم که بر آنان حمله می کنم، و با شمشیر ذوالفقار خود سه مرتبه به آنان حمله کرد و در هر مرتبه آن قدر از خارجیان را می کشت تا شمشیر او خم می شد. سپس برمی گشت و شمشیرش را بر زانوی خود می گذاشت و آن را صاف می کرد و بار دیگر حمله را آغاز می کرد؛ تا اینکه همه آنها را به خاک هلاکت نشاند.[43] و بدین ترتیب فتنه خارجیان خاموش شد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ تاریخ پنج شنبه 8 دی 1395 ساعت 23:11 نویسنده نستوه |